بشنو
این هستی از ذرات بنیادی بسیار ریزی تشکیل شده است که در واقع جرمی ندارند و نحوه حرکت و چرخش این ذرات است که این هستی را به وجود آورده است و نوع حرکت و در واقع رقص این ذرات بنیادی است که در این هستی نمایان شده است. پس میتوان گفت این هستی چیزی نیست جز رقص ذرات بنیادی.
رقص ذرات بنیادی چگونه ایجاد شده است. چگونه است که یک ذره در این جهت و با این سرعت چرخ میزند و ذره دیگری با سرعتی متفاوت و در جهتی دیگرگون میرقصد؟ رقص ذرات این جهان با نوای سازی انجام میشود. کسی هست که ساز میزند و هستی میرقصد و جهان پدیدار میشود. اگر لحظهای آن ساز ساکت شود، همه ذرات هستی از حرکت میایستند و دیگر جهان مادی ما وجود نخواهد داشت.
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد! نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد.
ساز هستی را چه کسی کوک میکند و مینوازد؟ مطرب دهر کیست که با این شور عشق در هستی میدمد و مینوازد. دمیدن و نواختن ساز عظیم کیهانی در واقع تعیین کننده نوع حرکت و چرخش ذرات این عالم است.
یک هوشمندی عظیم در هستی هست که نحوه حرکت و رقص تک تک ذرات هستی را تعیین میکند و میتوانیم آن را هوش کل یا عقل کل بنامیم. شاید مولانا در این بیت به این هوشمندی عظیم اشاره میکند وقتی میگوید محرم این هوش جز بیهوش نیست و تاکید میکند که باید هوش جزئی تو نباشد تا آن هوش کل باشد.
مولانا در جاهای دیگری هم از یک عقل کل و هوش کل سخن میگوید و شاید مولانا اینجا در ۱۸ بیت اول مثنوی دارد به این هوشمندی اشاره میکند و میگوید باید بیهوش باشی تا شنونده این هوش باشی. بیهوش بودن یعنی چون نی از خود خالی شدن. نی به این دلیل دمساز آن نوازنده نازنین است که هیچ در درون ندارد. باید مانند نی از خود خالی شوی و آنچنان مشتاق باشی تا دمساز آن نوازنده عظیم شوی تا قصههای عشق مجنون و حدیث این راه پر خون را بشنوی. اگر میخواهی محرم آن هوش باشی باید که بی هوش باشی.
دیدگاهتان را بنویسید