بشنو
اصل در حقایق وحیانی در شنیدن است، بر سمع است. اصل بر شنیدن است و بر دیدن نیست.
« فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَ » ای پیغمبر گوش کن به آنچه به تو وحی میشود.
« وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ » وقتی که قرآن خوانده میشود شما، گوش کنید، و ساکت باشید، شاید یک رحمت رحیمی از قرآن شامل حال شما شود.
رحمت رحیمی شاید شامل حال ما شود. شاید رحمت شوید.
اصل و اساس در دعوت در تعالیم وحیانی بر شنیدن است. زیاد بر دیدن نیست. بنابراین می بینید که ما پیغمبر کور داشتهایم ولی پیغمبر کَرّ تا حالا نداشتهایم. این دلالت میکند که سمع و شنیدن یک قوهای است که از اول تا آخر باید با پیغمبر باشد. پس گوش خیلی مهم است. حضرت یعقوب مدتی کور بودند ولی پیغمبر کرّ نداشتهایم.
خلاصه اینکه این « بشنو » خیلی حرف دارد.
واقعیت این است که انسان باید یک مدتی از عمرش را فقط بشنود. آن هم نه از هر کسی !
هر کسی قابلیت این را ندارد که انسان بخواهد بنشیند و حرف او را بشنود. کسی باید باشد که خودش یافته باشد. کسی که خودش این راه را رفته باشد و رسیده باشد. کسی که وجدان کرده باشد، ذوق کرده باشد، چشیده باشد.
رموز علم ادریسی بود ذوقی نه تدریسی
ذوق یعنی چشیدن، باید به او چشانده باشند، همان که رسول خدا فرمود:
دیشب پیش خدا بودم، مرا طعام داد، مرا سیراب کرد
این یعنی چشیدن، یعنی ذوق، از طعام وحی سیر شدن، از شراب وحی سیراب شدن.
شنیدن بسیار مهم است و برای همین قرآن میفرماید که فاستمعوا له و مثنوی هم میگوید بشنو از نی. گوش وظیفه بسیار مهم و حساسی دارد. البته این گوشی که ما داریم این گوشی حیوانی است و به درد نمیخورد !
گوش خر بفروش و دیگر گوش خر | این سخن را در نیابد گوش خر |
اینقدر با این گوش ظاهری گوش کن تا انشاالله آن گوش باطنی هم در تو باز شود.
اینکه قرآن میفرماید « لَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا » یعنی اینکه گوش دارد ولی نمیشنود ! آن گوش قلب را میگوید. اینقدر گوش کن تا آن گوش باطنی و گوش قلب تو باز شود.
زبان در آخر به کار می افتد. گوش کن و تزکیه هم بکن خودت را که آنچه از گوش شنیدی این حرفها برود و برسد به قلبت. تا به مقام یقین بررسی تا به ایمان بررسی. ایمان قلبی. به حق ایمان بررسی به ایمان حقیقی بررسی. پس بشنو…
نیاز است که با قرآن مَحرم شوی تا قرآن روی زیبای خودش را به تو نشان دهد.
قرآن خودش را به نامَحرم نشان نمیدهد. مشکل اساسی ما نامحرم بودن ماست. ما با عالم ملکوت نامحرم هستیم، ما با مسایل باطنی واقعه عاشورا نامحرم هستیم. حتی مولانا میگوید که جمادات هم با ما نامحرم هستند. سنگ و چوب هم با ما نامَحرم هستند !!
جمله ذرات زمین و آسمان با تو می گویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم با شما نامحرمان ما خامُشیم
یک تکه سنگ به تو میگوید تو با من نامحرم هستی و من به تو نمیگویم که داخل من سنگ چه خبرهایی هست و چه غوغایی برپاست! این انسان بیچاره از این سنگ چه میداند؟! از کوه چه میداند؟! بدبختی انسان این است که جماد هم با او نامحرم است و اصحاب کربلا هم با او نامحرم هستند، قرآن هم با او نامحرم است و محکم روی خود را پوشیده است و نشان نمیدهد! همه عالم آفرینش با او نامحرم هستند و این انسان هم اصلا دردش نمیآید ! هیچ هم ناراحت نیست !
وقتی از این عالم به عالم دیگر بروی ارزش تو به این است که چه مقدار به بُعد ثابت عالم توانستهای نفوذ کنی و حقایقی را از آن بُعد ثابت عالم بتوانی در بیاوری. در عالم دیگر ارزش و میزان به این است که چقدر انسان توانسته است محرم کند خودش را با ایشان. چقدر قرآن روی خودش را برای او باز کرده است؟ بنابراین ما هیچ ارزشی نخواهیم داشت چون ما از آنها هیچ نمی دانیم!
از جمادی سوی جان جان روید غُلغُل اجزای عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت وسوسه تاویل ها نربایدت
یک مقدار از جمادی به سوی جان حرکت کنید، به سوی باطن جماد حرکت کنید. بعد غلغل اجزای عالم را میشنوی و تسبیح جمادات را فاش میشنوی.
به سوی روح جماد حرکت کنید، به سوی غیب جماد حرکت کنید، به سوی ملکوت جماد حرکت کنید، به سوی نور جماد و امر جماد حرکت کنید.
اکنون دیگر اگر از یک صاحب دلی شنیدی که گفت در سحر دیدم که در و دیوار در حال مناجات خدا هستند دیگر تاویل نمی کنی و توجیه نمی کنی که منظور فلان است و مظور بهمان است.
اگر انسان میخواهد به کمال بررسد، اگر انسان میخواهد که راهش بدهند به اون عالم، از حقایق اون عالم قطراتی در کام او بچکانند، راهش همین است: اول بشنو و در ضمن اینکه میشنوی تزکیه کن، مجاهدت کن، ریاضت بکش، خلوت داشته باش، زبانت را ببند، حرف نزن، تا اینکه انشاالله در سن ۴۰ سالگی، ۵۰ سالگی، بعد از سالها سکوت تو بشوی صاحب نفسی که این نفس محلی است برای دریافت وحی از خداوند. برای دریافت الهام از ملائک.
زبان را ببنن و اصلا حرف نزن! ولی متاسفانه اکثرا اینجوری نیستند و می خواهند از همان اول زبان باز کنند. نه اینکه انسان خیلی مغرور است و نفس خودش را دوست دارد، می خواهد از همان اول مدام حرف بزند ! دوست دارد مدام نظر بدهد و خودش را مطرح کند، در واقع نفس است که می خواهد خودش را مطرح کند. نفس خودش را دوست دارد.
اینگونه نکن با خودت!
اگر خودت را دوست داری زبانت را ببند!
خاموش باش و سکوت کن. اول بشنو، و در سکوت مجاهدت کن و ریاضت بکش و اجازه بده هر وقت در سنین بالا پخته شدی و اون حجابها از روی قلبت کنار رفت، حجاب ها از روی گوش قلبت کنار رفت و این حقایقی که با گوش سر شنیدهای حالا با گوش قلب آنها را بشنوی. این زمان است که نفس تو آماده میشود برای اینکه وحی الهی را دریافت کند. نفس تو آماده میشود تا الهام را دریافت کند. میشوی صاحب نفس ملهمه، نفسی که الهام میشود از سوی ملکوت.
خلاصه اینکه ما از حقایق باطنی شریعت بی بهره هستیم، چه حقایق قرآنی یا حقایقی که در کربلا بود بی بهره هستیم، حتی از جمادات بی بهره هستیم و نامحرم هستیم به خاطر این زبان است. این زبان یک حجاب خیلی بدی است. دوست داری مرتب در هر جایی که هستی خودت را مطرح کنی و حرف بزنی و در هر موضوعی نظر بدهی و بگی به نظر من چنین، به نظر من چنان…
امروزه هم چنان علم عمومی شده است و خیلی سریع افراد عالم می شوند و دکتر می شوند و …
البته این علم نیست و واقعیت آنچه که امروزه در مراکز علمی ارایه میشود، مشتی اطلاعات است و علم نیست. علم یک شرافتی دارد. علم مال خداست. امام صادق می فرمایند:
أَلْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللّه فِی قَلْبِ مَنْ یشآء
علم، نوری است که خداوند به قلب هر کس که بخواهد می افکند
علم یک شرافتی دارد و به بعضیها آن علم داده میشود. این مطالبی که در مراکز علمی چه در حوزه یا دانشگاه ارايه میکنند مشتی اطلاعات است که میدهند به آن طالب علم و علم چنان عمومی شده است و خیلی زود طرف دکتر می شود و صاحب نظر می شود و بعد نظر میدهد که به نظر ما چنین، با نظر ما چنان !
نه ، اینگونه نباش ! زبانت را ببند و خاموش باش ! اصلا هیچ نگو ! و حرف نزن !
حداقل تا ۴۰ سالگی زبانت را ببند و هیچی نگو. به شرط اینکه قبلش حداقل یک ۲۰ سالی ساکت باشی و فقط بشنوی. چهل سال ساکت باش و بشنو تا اینکه روزی برسد که این قلب آماده شود. حالا بگویند جزای آن تحملهایی که داشتی ، پاداش آن سکوتی که داشتی، حالا ما قلب تو را محل دریافت الهام میکنیم.
اکنون قرآن حجابش را برمیدارد.
حالا تو دیگه بیحجاب قرآن را نگاهش کن.
ولی کو آن نفوسی که ریاضت کش باشند ؟! آن نفوسی که سختی بکشند و صدایشان در نیاید و آخی نگویند، چنین نفوسی کم پیدا میشود ! آدم دوست دارد به محض اینکه یک کلمه یاد گرفت، فوری همان یک کلمه را برود این طرف و آن طرف مطرح کند برای اینکه نفس خودش را مطرح کند.
تو مپندار که من شعر به خود میگویم | تا که هُشیارم و بیدار یکی دم نزنم ! |
خود مولانا چی میگوید ؟! مگر نمیگوید من تا که بیدار و هوشیار هستم کلمهای نگویم و یکی دم نزنم ؟! مگر خودش نمیگوید من این شعرها را به خودم نمیگویم و در حالت هوشیاری و بیداری کلامی سخن نگفتهام !؟ خب از کجا مولانا اینها را گفته است ؟! او که ننشسته است فکر کند و این حرفها را بگوید! او که میگوید تا که بیدارم و هُشیار یکی دم نزنم ! او در بیداری این حرفها را نگفته است پس از کجا دارد میگوید ؟! میگوید این حرفهایی که من میزنم مال خودم نیست !
دو دهان داریم گویا همچو نی | یک دهان پنهانست در لبهای وی |
یک دهان نالان شده سوی شما | های هویی در فکنده در هوا |
میگوید من مثل یک نی هستم که دو دهان دارد. یک دهان بر لب های اوست در آسمان و این دهان لب های من است که نالان شده سوی شما، من دهان دیگر نی هستم. هر چه از این دهان من در میآید در واقع از آنجا آمده است، او دارد میگوید. من از خودم حرف نمیزنم و هرچه میگویم از او میگویم.
تا که خرابم نکند کی دهد آن گنج به من ؟!
قلبی که می خواهد محل نزول وحی باشد باید که خراب شود.
باید اول گوش کنی و در ضمن خودت را هم خراب کنی و ویران کنی !
کسی که می خواهد گنج را استخراج کند اول باید که خانه را ویران کند.
من خس بی سر و پایم که به سیل افتادم او که می رفت مرا هم به دل دریا بُرد
چهل سال زحمت کشیدی و در دنیا زندگی کردی و کار کردی و چیزهایی برای خودت درست کردی و یک شخصیتی برای خودت عمارت کردی و کلی تلاش کردی و اوضای اقتصادی تو خوب شده است یا نشده است ولی همه اینها لایههایی روی قلب تو ایجاد کرده است و باید خراب کنی این حجابها را، باید ویران کنی همه این لایههایی که روح الهی تو را پوشانده است. چهل سال زحمت کشیدی برای دنیا، چهل سال دیگر هم زحمت بکش که ویران کنی ! اگر وقت باشد !
هر چه بیشتر در دنیا پیش رفتهای از اونطرف خراب کردنش سخت تر است. چهل سال زحمت کشیدی و علومی را یاد گرفتی که این علوم برای عمارت دنیا به درد میخورد. نفس خودت را با آن پروراندهای ! چهل سال هم باید زحمت بکشی تا خودت را جاهل کنی از آن علوم ! جاهل کن خودت را !
پس چرا علمی بیاموزی به مرد کش بباید سینه را زان پاک کرد
رفتی و چهل سال زحمت کشیدی و علومی را یادگرفتی که این علوم برای عمارت دنیا به درد میخورد. نفس خودت را با آن پرورش میدهی! چهل سال هم باید زحمت بکشی تا خودت را از این علوم جاهل کنی!
بشنو از نی چون حکایت میکند!
از کی بشنو؟ نه از هر کسی! برو و نی را پیدا کن و از او بشنو. برو و چنین نی سوختهای پیدا کن و از او بشنو. برو و چنان نی پیدا کن که او سوخته است و او را از آن نیستان ازل بریدهاند و به اینجا انداخته اند و مزه تلخ فراق را دارد میچشد. برو و چنین نی پیدا کن که درد فراق را چشیده باشد. آنکس را پیدا کن که سینهای شرحه شرحه داشته باشد و بنشین پای صحبت او و از او بشنو. فقط بعضی ها هستند که عنایتی به ایشان شده است و فهمیده است که من اینجایی نیستم.
مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
بعضی ها که این درد به جانشان افتاده است برو و چنین شخصی را پیدا کن و بنشین پای صحبت ایشان و از ایشان بشنو. برو و کسی را پیدا کن که درد فراق دوست از نیستان ازل را چشیده است و از چنین آدمی بشنو که من آنجایی بودم و من اینجایی نیستم و من را از آنجا بریده اند و به اینجا آورده اند. گر چنین درد کشیدهای را پیدا کردی برو پیش او بنشین و گوش کن به آه و ناله او و هر چه گفت بشنو …
بشنو… سکوت کن… حرف نزن… ساکت باش… خاموش باش… نظر نده…
دیدگاهتان را بنویسید