در این غم جدایی و بیقراری ما روزها آمدند و رفتند.
روزهایی که با سوز این عشق همراه بود آمدند و رفتند و چه باک که روزها بیایند و بروند وقتی تو با من هستی ای آنکه چون تو پاک نیست؟! اگر روزها بیایند و بروند برای آنکس که او را در خود نیافته است بزرگترین زیان است و این آمدن و رفتن همراه با یک نوع استرس و اضطرابی شاید باشد چرا که این عمر او است که دارد سپری میشود. مولانا اما آسوده است و میگوید چه باک است که روزها میروند وقتی تو با من هستی و تو با من بمان ای آن که چون تو پاک نیست. و البته برای آن که روزهایش با سوزی همراه نیست و با غمی پایان نمیآید باید که باکی باشد و همواره در خسران است کسی که نباشد با او که چون او پاک نیست.
فقط ماهی است که در این دریای […]
مولانا میگوید اگر آتش این عشق را نداری و بیهوش نیستی محرم این هوش نیستی و به نظر می رسد اینجا باید کتاب مثنوی را به کناری بگذاریم و برویم دنبال آن عشق و سوختن و بیهوش شدن.
یعنی می گوید کسی این بانگ نای را نمی شنود تا وقتی آن آتش عشق را نداشته باشد و مثل قران که می گوید کسی نمی تواند این قران را لمس کند مگر مطهر شده باشد ظاهرا مثنوی هم کسی نمی تواند بخواند مگر اینکه عاشق باشد و در آتش عشق سوخته باشد.
حال سوال این است که آیا ادامه دادن و خواندن مثنوی برای کسی که سینهای شرحه شرحه از فراق ندارد و آن آتش عشق را ندارد و بیهوش نیست سودی دارد یا اینکه باید کتاب مثنوی را به کنار بگذارد و برود دنبال عشق و بیهوشی؟
مولانا از خودش حرف میزند. میگوید بشنو این نی چگونه شکایت میکند و از جداییها حکایت میکند. این نی، وجود مولانا است که از خود خالی شده است و رسانهای است برای رساندن نوای او که نوازنده است.
حکایت جدایی ما از نیستان را مولانا تعریف میکند. یک جایی هست به اسم نیستان که ما در واقع آنجا بودهایم و ما را از آن نیستان که در جمع دوستان و عزیزانی در آن نیستان بودهایم بریدهاند و اکنون مثل یک نی تنها، ما در این دنیا هستیم و همواره در فکر آن نیستان و پیوستن دوباره به دوستان در آن نیستان هستیم.
مولانا میگوید از وقتی که من را از نیستان بریدهاند در ناله و زاری من مرد و زن نالیدهاند.
از زمانی که من را از نیستان جدا کردهاند مرد و زن در ناله من زاری کردهاند و من سینهای میخواهم که شرحه شرحه باشد از فراق تا بتوانم شرح این درد […]
منظور از نی چیست؟ مولانا نی را برای چه کس یا چه مفهومی به کار میبرد؟
نیستان کجاست؟ مولانا نیستان را برای چه مفهومی به کار میبرد؟ چرا مرد و زن برای جدایی نی از نیستان باید گریه کنند؟! اینکه مولانا میگوید سینهای شرحه شرحه از فِراق میخواهم با برایت شرح درد اشتیاق را شرح کنم آیا به این معناست که ما نمیتوانیم شرح درد اشتیاق را درک کنیم؟! آیا باید همینجا مثنوی را کنار بگذاریم و خواندن را متوقف کنیم؟! من که سینه شرحه شرحه از فراق نداریم آیا میتوانم مثنوی را بخوانم و بفهمم؟!
اصل در حقایق وحیانی در شنیدن است، بر سمع است. اصل بر شنیدن است و بر دیدن نیست.
« فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَ » ای پیغمبر گوش کن به آنچه به تو وحی میشود.
« وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ » وقتی که قرآن خوانده میشود شما، گوش کنید، و ساکت باشید، شاید یک رحمت رحیمی از قرآن شامل حال شما شود.
رحمت رحیمی شاید شامل حال ما شود. شاید رحمت شوید.
اصل و اساس در دعوت در تعالیم وحیانی بر شنیدن است. زیاد بر دیدن نیست. بنابراین می بینید که ما پیغمبر کور داشتهایم ولی پیغمبر کَرّ تا حالا نداشتهایم. این دلالت میکند که سمع و شنیدن یک قوهای است که از اول تا آخر باید با پیغمبر باشد. پس گوش خیلی مهم است. حضرت یعقوب مدتی کور بودند ولی پیغمبر کرّ نداشتهایم.
خلاصه اینکه این « بشنو » خیلی حرف دارد.
واقعیت این است که انسان باید یک مدتی از عمرش را […]
2. فقط او باقی است آیات قرآن ـ الرحمن ـ 26 ـ 27 ـ
كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ
هر چه بر [زمين] است فانی شونده است
وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ
و ذات باشكوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند
غیر از این چشم سر چشم دیگری داری
غیر از این گوش ظاهری گوش دیگری داری، غیر از حواس ظاهری پنج گانه، حواس دیگری داری. برای اینکه به آن حواس باطنی خودت دست پیدا کنی باید این حواس ظاهری را ببندی. با حس باطن بین می توانی حق را تشخیص دهی. آن اقلیتی را پیدا کن که نور قلب دارند و چشم باطن بین دارند و حق را تشخیص می دهند و از ایشان تبعیت کن.
این دهان بستی دهانی باز شد
کو خورنده لقمه های راز شد
این بخشی از جلسه اول شرح مثنوی است که در مورد این کتاب و مولانا و ملاقات مولانا و شمس توضیحاتی ارائه شده است که شنیدن آن را به همه عزیزان پیشنهاد میکنیم.
أَلَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ
وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَليلاً
آیا به رب خودت نمینگری که چگونه سایه را گسترده است؟ و اگر میخواست آن را ساکن قرار میداد، سپس شمس را دلیلی بر آن قرار دادیم. سپس تدریجا آن سایه را به سوی خودمان جمع میکنیم.
پیرو ایه قبل این روایت از امام کاظم (ع) نقل شده است:
قبل از طلوع آفتاب تمام بهشت در سایهای گسترده است و این آیه اشاره به آن است: أَ لَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ
امام کاظم (ع) بهطور ناشناس درحالیکه از حکومت وقت گریزان بود، وارد یکی از دهات شام شد، به در غاری که در آنجا راهبی بود، و هر سال یک روز پیروان خود را موعظه میکرد، رسید همینکه چشم راهب به امام کاظم افتاد هیبتی از آن آقا بر دل او وارد شد، و گفت: «شما غریب هستید»؟ فرمود: «آری». گفت: «از ملّت ما […]
فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ ٱلَّيْلُ رَءَا كَوْكَبًا قَالَ هَـٰذَا رَبِّى فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَآ أُحِبُّ ٱلْـَٔافِلِينَ
پس هنگامی که شب او را فراگرفت ستارهای دید و گفت: «این رب من است» و چون غروب کرد گفت: «غروب کنندگان را دوست ندارم»