بشنو

محتوای مثنوی

  • فهرست مثنوی

  • انتخاب موضوع

عنوان شعر
عنوان شعر
آدرس سایت
خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک
145
گفت: « ای شه، خلوتی کن خانه را دور کن هم خویش و هم بیگانه را
کس ندارد گوش در  دهلیزها تا بپرسم زین کنیزک چیزها »
خانه خالی ماند و یک دیّار نه جز طبیب و جز همان بیمار نه
نرم نرمک گفت: «شهرِ تو کجاست؟ که علاجِ اهلِ هر شهری جداست
واَندر آن شهر از قرابت کیستت؟ خویشی و پیوستگی با چیستت؟ »
دست بر نبضش نهاد و یک به یک باز می‌پرسید از جورِ  فلک
151
چون کسی را خار در پایش جَهَد پای خود را بر سرِ زانو نهد
وز سر سوزن همی جوید سرش ور نیابد می‌کند با لب تَرَش
خار در پا شد چنین دشواریاب خار در دل چون بُوَد؟ واده جواب
خار در دل گر بدیدی هر خسی دست کی بودی غمان را بر کسی؟
کس به زیرِ دُمِّ خر خاری نهد خر نداند دفعِ آن، بر می‌جهَد
برجهَد وآن خار محکم‌تر زند عاقلی باید که خاری برکَنَد
خر ز بهرِ دفعِ خار از سوز و درد جُفته می‌انداخت، صد جا زخم کرد
158
آن حکیمِ خارچین استاد بود دست می‌زد جا به جا می‌آزمود
زآن کنیزک بر طریقِ داستان باز می‌پرسید حالِ دوستان
با حکیم او قصّه‌ها می‌گفت فاش از مُقام و خواجگان و شهر و باش
سوی قصّه گفتنش می‌داشت گوش سوی نبض و جَستنش می‌داشت هوش
تا که نبض از نامِ کی گردد جَهان او بوَد مقصودِ جانش در جِهان
دوستان و شهرِ او را بر شمرد بعد از آن شهری دگر را نام برد
گفت: «چون بیرون شدی از شهرِ خویش در کدامین شهر بود‌ستی تو بیش؟ »
نامِ شهری گفت و زآن هم درگذشت رنگِ روی و نبض او دیگر نگشت
خواجگان و شهرها را یک به یک باز گفت از جای و از نان و نمک
شهر شهر و خانه خانه قصّه کرد نه رگش جنبید و نه رخ گشت زرد
168
نبضِ او بر حالِ خود بُد بی‌گزند تا بپرسید از سمرقندِ چو قند
نبض جَست و روی سرخ و زرد شد کز سمرقندی زرگر فرد شد
چون ز رنجور آن حکیم این راز یافت اصلِ آن درد و بلا را باز یافت
گفت: کوی او کدام است در گذر؟ او سرِ پل گفت و کوی غاتِفَر
گفت: دانستم که رنجت چیست، زود در خلاصت سِحرها خواهم نمود
شاد باش و فارغ و ایمن که من آن کنم با تو که باران با چمن
من غمِ تو می‌خورم، تو غم مَخور بر تو من مشفق‌ترم از صد پدر
هان و هان این راز را با کس مگو گرچه از تو شه کند بس جست و جو
176
گور خانه‌ی رازِ تو چون دل شود آن مرادت زودتر حاصل شود
گفت پیغامبر که «هر که سِر نهفت زود گردد با مرادِ خویش جفت»
دانه چون اندر زمین پنهان شود سرِ او سر سبزی بُستان شود
زرّ  و  نقره گر نبودی  نهان پرورش کی  یافتندی  زیرِ  کان؟
180
وعده‌ها و لطف‌های آن حکیم کرد آن رنجور را آمِن ز بیم
وعده‌ها باشد حقیقی، دل‌پذیر وعده‌ها باشد مَجازی، تاسه گیر
وعده اهلِ کرم، گنجِ روان وعدهٔ نا اهل شد رنجِ روان