بشنو
بند بُگسل، باش آزاد ای پسر! | چند باشی بندِ سیم و بندِ زر؟ |
گر بریزی بحر را در کوزهای | چند گُنجد؟ قسمتِ یک روزهای |
کوزه چشمِ حریصان پُر نشد | تا صدف قانع نشد پُر دُر نشد |
هر که را جامه ز عشقی چاک شد | او ز حرص و عیبْ کلّی پاک شد |
شاد باش ای عشقِ خوش سودای ما | ای طبیب جمله علّتهای ما |
ای دوای نَخوت و ناموسِ ما | ای تو افلاطون و جالینوسِ ما |
جسمِ خاک از عشق بر افلاک شد | کوه، در رقص آمد و چالاک شد |
عشقْ، جانِ طور آمد، عاشقا ! | طورْ مست و خَرَّ موسی صَاعِقا |
با لبِ دمسازِ خود گر جفتمی | همچو نی من گفتنیها گفتمی |
هر که او از هم زبانی شد جدا | بی زبان شد، گرچه دارد صد نوا |
چون که گل رفت و گلستان درگذشت | نشنوی زآن پس ز بلبل سرگذشت |
جمله معشوق است و عاشق پردهای | زنده معشوق است و عاشق مُردهای |
چون نباشد عشق را پَروای او | او چو مرغی ماند بیپَر، وایِ او |
من چگونه هوش دارم پیش و پس | چون نباشد نورِ یارم پیش و پس؟ |
عشق خواهد کین سخن بیرون بُوَد | آینه غمّاز نبود، چون بُوَد؟ |
آینهت دانی چرا غمّاز نیست؟ | زآن که زِنگار از رُخَش مُمتاز نیست |