بشنو
مولانا از خودش حرف میزند. میگوید بشنو این نی چگونه شکایت میکند و از جداییها حکایت میکند. این نی، وجود مولانا است که از خود خالی شده است و رسانهای است برای رساندن نوای او که نوازنده است.
حکایت جدایی ما از نیستان را مولانا تعریف میکند. یک جایی هست به اسم نیستان که ما در واقع آنجا بودهایم و ما را از آن نیستان که در جمع دوستان و عزیزانی در آن نیستان بودهایم بریدهاند و اکنون مثل یک نی تنها، ما در این دنیا هستیم و همواره در فکر آن نیستان و پیوستن دوباره به دوستان در آن نیستان هستیم.
مولانا میگوید از وقتی که من را از نیستان بریدهاند در ناله و زاری من مرد و زن نالیدهاند.
از زمانی که من را از نیستان جدا کردهاند مرد و زن در ناله من زاری کردهاند و من سینهای میخواهم که شرحه شرحه باشد از فراق تا بتوانم شرح این درد اشتیاق را برایت بازگو کنم. مولانا سینهای میخواهد شرحه شرحه از فراق تا بتواند داستان فراق خودش را برایت بگوید.
موضوع اینجاست که تا سینهای شرحه شرحه از فراق نداشته باشی شاید نتوانی حرف مولانا را درک کنی و شاید به عمق این مثنوی نتوانی دست پیدا کنی. آنکس که سینهای شرحه شرحه از فراق دارد میتواند شرح درد اشتیاق مولانا را بشنود. این مثنوی شرح درد اشتیاق مولاناست و مولانا آن را زمانی نوشته است که در آتش اشتیاق میسوخته است و اینها کلمات و ابیاتی نیستند که کسی نشسته باشد فکر کرده باشد و آنها را نوشته باشد بلکه اینها کلماتی هستند که از دهان مولانا جاری شده است بدون اینکه بخواهد کلامی حرف بزند و اینها کلماتی هستند که بدون اراده و طرح قبلی مولانا از زبان او جاری شده است و در واقع مولانا فقط رسانهای برای جریان یافتن این درد اشتیاق است که در واقع درد اشتیاق انسان در این دنیاست.
و این شاید قانون اساسی مثنوی باشد که هر کسی از اصل خویش دور مانده است قطعا بازجوید روزگار وصل خویش. همه ما که از اصل خویش و از نیستان دور ماندهایم عاقبت رفتن دوباره به آن نیستان و وصل خویش را باز میجوییم.
و این مثنوی قدم به قدم دست آن انسانی که باز میجوید روزگار وصل خویش را میگیرد و او را به سمت روزگار وصل هدایت میکند. نقش مولانا در این مثنوی مانند معلمی است که دست ما را به عنوان شاگردان خود میگیرد و قدم به قدم ما را به سمت روزگار وصل خویش و به سوی آن نیستان هدایت میکند.
مولانا در این مثنوی نقش نی را دارد. در واقع خودش نیست. خودش نی است. همانگونه که نی خالی است و صرفا نوای نی زن را منتقل میکند. مولانا هم در مثنوی از خودش خالی شده است و در واقع خودش نیست و از خودش تهی شده است و صرفا نوای آن نی زن را به ما منتقل می کند.
ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی زاری از ما نه، تو زاری میکنی
ما چو ناییم و نوا در ما ز توست ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
و این ناله و زاری از مولانا نیست و مولانا صرفا نی است، رسانهای است که ناله و زاری آن نیزن را به ما منتقل میکند. مولانا اینجا نی است و در واقع نیست و جریان کلماتی که اینجا جاری است از آن نیزن به ما میرسد.
این نی زن است که عاشق است و مشتاق است و درد عشق و اشتیاق نی زن از طریق نی که مولانا است به ما میرسد. پس در واقع در مثنوی ما شنونده عشق و اشتیاق نوازنده نی هستیم که از نی وجود مولانا که از خود خالی شده است به ما میرسد.
دیدگاهتان را بنویسید