بشنو
این چند بیت گویی قلب داستان «پادشاه جهود» است که نصرانیان را میکُشت از بهر تعصب! چرا که آنهمه که از «موش دزد» و «دزد لئیم» و «شکار سایه» و از «اصحاب کهف» که «پهلوی تو پیش تو هست این زمان» گفتیم و از «حال عارف» گفتیم که بیخواب هم چنین است که خفته است «از احوال دنیا روز و شب» و خودش را «چون قلم در پنجه تقلیب رب» میداند و همه این چیزها که گفتیم رسیدیم به اینجا که مولانا بگوید «کیف مد الظل» نقش اولیاست و این اولیاء هستند که دلیل نور خورشید خداوند هستند و بعد مولانا برایمان بگوید که: «اندر این وادی مرو به این دلیل» و از «سایه آفتابی را بیاب» و از طریق سایهٔ اولیاء آفتاب را جستجو کن و برسیم به اینجا که بگوید «دامن شه شمس تبریزی بتاب» و در پایان این بخش بگوید که: «خاک شو مردان حق را زیر پا».
آری گویی این چند بیت قلب داستان «پادشاه جهود» است و راه نجات و پاسخ همه آن پرسشهایی که داشتیم را مولانا در «جستجوی کردن مردان حق» و «خاک زیر پای ایشان» شدن میداند همانگونه که در داستان «طوطی بقال» «گمراهی جمله عالم» را اینگونه دانسته بود که: «کم کسی ز ابدال حق آگاه شد»!
اینجا هم جستجوی مردان حق را نجات میداند و «مرد حق» و «سایه یزدان» را هم اینگونه تعریف کرد که: «مرده او زین عالم و زندهٔ خدا»، کسی که از این عالم مرده است و زندهٔ خدا شده است.
سوال مهم و اساسی این است که چگونه «سایه یزدان» را و این «مردان حق» را و این «اصحاب کهف» را که «نزد تو و پیش تو هست» را ببینی و راه یافتن به سفره این خاصان خداوند را مولانا «سور و عُرس» معرفی میکند و میگوید اگر راه یافتن به سفره سور و میهمانی اولیای خدا را نمیدانی از «ضیاء الحق حُسام الدین بپرس» و من بیچاره چگونه از «ضیاء الحق» بپرسم و چگونه «حسام الدین» را پیدا کنم تا از او راه رفتن به سفره و میهمانی و سور و سات اولیای خدا را سوال کنم؟!
دیدگاهتان را بنویسید