بشنو
اگر مولانا نی است و صرفا یک رسانه است پس این نوایی که ما میشنویم از نی زن است که میگوید من به هر جمعیتی نالان شدم. او میگوید که برای هر جمعیتی نالان شدم و برای بدحالان و خوشحالان زیادی نالان شدم. هر کسی از ظن خود و از نگاه خودش یار من شد و هیچ کس از دورن من اسرار من را جستجو نکرد.
گویی او میگوید که من این درد اشتیاق را برای هرجمعیت و هر گروه و هر کسی که گفتهام هر کسی و هر جمعیتی از خوش حالان و بد حالان همه از نگاه خودشان و از ظن خودشان یار من شدند و هیچ کس از درون من اسرار من را جست جو نکرده است. سِرّ من در واقع از همین ناله من دور نیست و اگر آن نور در چشم و گوش باشد میتواند اسرار من را در همین نالههای من دریافت کند.
تن از جان و جان از تن پوشیده نیست و در واقع تن و جان به هم پیوسته هستند. ولی مشکل اینجاست کسی را دید جان دستور نیست. کسی از نگاه جان دستور نمیگیرد. باید با گوش جان شنید و از دید جان دستور گرفت، لیک ما با چشم جسم مینگریم و از چشم و گوش جسم دستور میگیریم. باید دید جان دستور بدهد.
برای دریافتن سِرّ او که در واقع از ناله او دور نیست باید چشم و گوش آن نور را داشته باشند و باید با چشم و گوش جان شنید و چشم و گوش جان هم باید آن نور را داشته باشد. اینجا صحبت از رازی است و صحبت از سِرّی است که باید آن سِرّ و آن راز را با دید جان دید و شنید.
چطور میشود چشم و گوش جان، صاحب آن نور شود تا بتواند آن راز را بشنود ؟
چطور میشود آن راز که از ناله او دور نیست را شنید ؟ البته با چشم و گوش جان وقتی که صاحب آن نور باشد. ولی چطور میشود صاحب آن نور شد ؟ شاید لازم است تا سینهای داشته باشی شرحه شرحه از فراق تا مولانا بتواند آن درد اشتیاق دوست را برای تو شرح دهد. برای اینکه بدانی او که نوای او از نی وجود مولانا به گوش تو میرسد چگونه مشتاق تو است باید که سینهای داشته باشی شرحه شرحه از فراق.
چشم جسم و گوش جسم ممکن است نی را ببیند و مولانا را ببیند و گمان برد که این کتاب مثنوی را مولانا سروده است ! در صورتی که این بانگ نای که از مثنوی شنیده میشود آتش عشق است و باد هوا نیست و هر کس که این آتش را در درون خودش ندارد و احساس نمیکند نیست باد ! هر که این آتش درون را ندارد و سینهای شرحه شرحه از فراق ندارد نمیتواند این بانگ نای را بشنود و هر که این آتش ندارد نیست باد و در واقع آن که این آتش ندارد نیست است.
چطور میشود آن آتش را داشت و چگونه میتوان آن نور را در چشم و گوش داشت و چگونه میتوان از دید جان دستور گرفت ؟ باید خودش عنایت کند و آن آتش درون را که میسوزاند من را و خالی میکند سینه را از من، در ما برپا کند. آنگاه که درون این نی از من خالی شد و شنید آن نی که شکایت میکند و از جداییها حکایت میکند و آنگاه که به یاد آورد در نیستان بوده است و او را از نیستان بریدهاند و به این دنیا آوردهاند آنگاه است که سینه من که از من خالی شده است شرحه شرحه خواهد شد از فراق و میتواند شرح این درد اشتیاق را بشنود.
باید خودش عنایت کند و آن آتش درون را بر پا کند. کار ما نیست.
دیدگاهتان را بنویسید