بشنو
در تعریف «خفته» و انسان خواب بودیم که رسیدیم به اینجا که خفته کسی است که او با هر خیال مَقال و گفتگو دارد و خفته آن باشد که او با هر خیال اومید دارد و آن خیال را جدی میپندارد و با هر خیال مَقال و گفتگو دارد و این شاید یک مثال باشد از کسی که با هر خیال اومید دارد که «دیو را چون حور بیند او به خواب» و از روی شهوت «ریزد او با دیو آب» و «چون که تخم نسل را در شوره ریخت» و چون که عشق بازی او در خواب تمام شد و تخم نسل یا همان مایهای که در آن تخم نسل و مایه بقاء نسل هست را در شورهزاری ریخته است که در واقع دیو بود ولی در خواب برای او چون حوری جلوه کرده بود، «او به خویش آمد» و «آن خیال از وی گریخت!»
پس از این ماجرا و پس از بیدار شدن شخص «ضعفِ سَر» و «پلیدیِ تَن» برای او مانده است! و این یک مثال است از انسانی که در واقع در خواب است و در عالم وَهم و خیال زیست میکند. البته برای اینکه مفهوم این ابیات را درست و بهتر درک کنیم باید در مورد «عالم خیال» و «وَهم» بیشتر بدانیم و در خصوص شیاطین و اینکه ایشان چگونه در عالم خیال در انسان نفوذ میکنند بیشتر بخوانیم و بدانیم.
بسیار خلاصه و مختصر اینکه آنچه در عرفان اسلامی و به خصوص در آثار «ابن عربی» در خصوص شیاطین و جنیان میدانیم این است که شیاطین خودشان از جنس خیال و وَهم هستند و در وَهم و خیال انسان نفوذ میکنند و میتوانند باعث تغییر ادراک در انسان باشند. شیطان استاد تزئین کردن و استاد بدل سازی است. چیزی را برای تو پدید میکند که در واقع ناپدید است و همچنین میتواند چیزی را برای تو ناپدید کند که از هر پدیدی پدیدتر و آشکار تر است!
ای عزیز این را بدان که بسیار پیش آمده است و پیش خواهد آمد که من و تو حقیقتی چنان آشکار را جلوی چشم خود نبینیم! گویی کسی جلوی چشم تو را گرفته است و انگشت خود را در گوش تو فرو کرده است که آن صدا را نشنوی و آن منظرهای که در جلوی چشم تو پدیدار است را نبینی! بله شیطان میتواند پدید را ناپدید کند و ناپدید را پدید کند!
و ما دنبال آن نقش پدید ناپدید هستیم! دنبال آن نقشی هستیم که در ظاهر پدید است ولی در واقع ناپدید است! دنبال خیال هستیم! در عالم خیال زندگی میکنیم و تا زمانی که در عالم خیال هستیم دنبال سایه هستیم و دنبال آن نقش پدید ناپدید هستیم و «آه از آن نقش پدید ناپدید!» تا زمانی که در «عالم خیال» هستی و وارد «عالم عقل» نشدهای هم گرفتار «موش دزد» هستی و هم از آن «دزد لئیم» در امان نیستی و هم در بندِ آن «نقش پدیدِ ناپدید» هستی و دنبال سایه هستی و دنبال سایهای میدوی!
در ابیات بعدی خواهیم خواند که من و تو عمری را به دنبال سایهای میدویم و چندان همه عمر به دنبال سایهها میدویم و به سوی سایهها تیر میاندازیم که عمر تمام میشود و تیرهای در ترکش تمام شود و البته که سایه مرغی که در بالا در پرواز است قابل شکار کردن نیست!
تو دایهای نیاز داری!
باید وارَهی از خیال و از سایه و باید سایه یزدان را دایه خودت قرار بدهی.
چگونه میتوانی از عالم خیال به دَر آیی و دنبال سایه نباشی و دیگر دنبال آن نقش پدید ناپدید نباشی؟؟ پاسخ را باید در ابیات بعدی جستجو کنی آنجا که فرمود:
سایه یزدان چو باشد دایهاش | وارَهاند از خیال و سایهاش |
باید از خیال و از سایه رها شوی و دایهای میخواهی که سایه یزدان باشد و ابیات بعدی را با دقت بیشتری بخوان تا بدانی «سایه یزدان» اگر دایهات شود هم او تو را از «خیال و سایه» وارَهاند.
دیدگاهتان را بنویسید