بشنو
در این غم جدایی و بیقراری ما روزها آمدند و رفتند.
روزهایی که با سوز این عشق همراه بود آمدند و رفتند و چه باک که روزها بیایند و بروند وقتی تو با من هستی ای آنکه چون تو پاک نیست؟! اگر روزها بیایند و بروند برای آنکس که او را در خود نیافته است بزرگترین زیان است و این آمدن و رفتن همراه با یک نوع استرس و اضطرابی شاید باشد چرا که این عمر او است که دارد سپری میشود. مولانا اما آسوده است و میگوید چه باک است که روزها میروند وقتی تو با من هستی و تو با من بمان ای آن که چون تو پاک نیست. و البته برای آن که روزهایش با سوزی همراه نیست و با غمی پایان نمیآید باید که باکی باشد و همواره در خسران است کسی که نباشد با او که چون او پاک نیست.
فقط ماهی است که در این دریای بیکران رحمت الهی شناور است و هیچ چیزی غیر از رحمت الهی نمیبیند و نمیشناسد و بدون آب که همان رحمت الهی است حتی نفس نمیتواند بکشد. مولانا این هستی را به دریایی تشبیه میکند که آب رحمت الهی است که به صورت مداوم و بیوقفه جاری است و هر که جز ماهی ممکن است مقداری از این آب را بچشد و سیراب شود ولی فقط ماهی است که همیشه در آب شناور است و هرگز سیراب نمیشود. دریای رحمت الهی که بی وقفه از آسمان جاری است مانند یک روزی آسمانی است که همواره برای همه موجودات از آسمان میبارد و هر که از این روزی آسمانی بهرهمند نیست و یا اصلا متوجه بارش این آب و این روزی آسمانی نیست در خسران و زیان است و روزش دیر شده است. آن روزی که بیگاه شد بی روزی و بدون غرق بودن و شنا کردن در این روزی آسمانی در واقع این روزی است که دیر شده است و باید غم از دست دادن چنین روزی را داشت. آری هر کسی جز ماهی از این آب سیراب میشود و فقط ماهی است که با این آب زندگی میکند و هرگز روزش دیر نمیشود چرا که لحظهای بی روزی نیست.
و اینها سخنهای پختهای هستند که هرگز هیچ خامی این سخنها را در نیابد. پس سخن کوتاه باید والسلام.
و اینجا ۱۸ بیت اول مثنوی تمام میشود و شاید بتوان اینچنین گفت که سخن این مثنوی و این نی مولانا را تنها کسی میتواند بشنود که سینهای شرحه شرحه از فراق داشته باشد و در آتش عشقی پخته شده باشد. محرم این هوش باشد و بیهوش باشد. بیهوش کسی است که چون نی از خود خالی شده است و در آتش عشق پخته شده است.
این حال پخته را هرگز هیچ خامی نمیتواند دریابد و پخته آن است که سینهای شرحه شرحه از فراق دارد و چشم و گوش او آن نور را دارد و او را دید جان دستور است. کسی که آتش این بانگ نای را داشته باشد و نیست نباشد. کسی که محرم این هوش باشد و بیهوش باشد و چون ماهی در دریای رحمت او شناور باشد.
دیدگاهتان را بنویسید