بشنو
جسم خاکی انسان با عشق آسمانی میشود.
موسی از خداوند خواسته بود که خودت را به من نشان بده ! جلوهای از خداوند بر کوه طور افتاد و کوه نتوانست این جلوه را برتابد و کوه طور یا همان طور سینا صد پاره شد و موسی دانست که او هرگز نمیتواند در خداوند نظر کند همانگونه که کوه طور نتوانست جلوهای از رخ خداوند را تحمل کند. اینجا مولانا به این حکایت اشاره میکند و میگوید انسان خاکی با عشق افلاکی میشود همانگونه که کوه با جلوهای از عشق در رقص آمد و چالاک شد.
جلوهای از آن عشق به کوه تابید و کوه در رقص آمد و چالاک شد پس نور آن عشق اگر بر جسم خاکی انسان بتابد، این جسم خاکی هم صدپاره خواهد شد و بر افلاک میرود. شاید اشاره به معراج پیامبر اسلام و به افلاک رفتن حضرت محمد است و شاید اینجا مولانا این افلاکی شدن را مختص رسول خدا نمیداند و به همه ما که دنبال کننده آن رسول آسمانی هستیم میگوید که ما هم باید با نور آن عشق افلاکی شویم و به دنبال حضرت محمد به آسمان برویم.
جلوهای از رخ او به کوه تابید، کوه جان گرفت و عاشق شد و در رقص آمد و چالاک شد. آن عشق که میتواند کوه را به رقص آورد با انسان چه کار میتواند بکند ؟! جلوهای از آن عشق به کوه طور تابید، طور مست شد و موسی از هیبت آن نور از حال رفت.
اینجا مولانا دوباره تاکید میکند که با من وقتی با لب دمساز خودم جفت میشوم، وقتی نوازنده نی با عشق لب دمساز خود را بر لب من جفت میکند، من مانند نی بسیار حرفهای گفتنی خواهم گفت. آن دم دمساز است که بر لب من چو نی مینوازد و من را سرشار از حرفهای گفتنی میکند.
هر کسی که از این هم زبانی جدا شده است، هر کس اتصال با آن لب دمساز را ندارد و همزبان او نیست، بی زبان است اگر چه صد نوا داشته باشد.
دیدگاهتان را بنویسید