بشنو
جان لگدکوب شده را دریاب!
جان تو از چه لگدکوب شده است؟! در بخش «مردم خواب هستند، وقتی بمیرند بیدار میشوند» در توضیح بیت ۴۰۷ خواندیم که جان ما دفن شده است زیر انبوهی خاک که همان چیزهایی هستند که در دنیا کسب کردهایم و به آنها تعلق داریم. این «جان لگدکوب شده» اشاره به همان «روح دفن شده» دارد. ولی این جان چرا لگدکوب شده است؟ و این روح چرا دفن شده است؟! پاسخی که اینجا مولانا به این پرسش میدهد این است که جان تو هر روز توسط «قوه خیال» تو لگدکوب میشود!
قوه خیال که در فکر سود و زیان است و خوف زوال و نیستی دارد.
قوه خیال تو که ترس از نیستی و نابودی دارد و خوف زوال دارد و شبانه روز در فکر سود و زیان است برای حفظ و بقاء خودش، همین قوه خیال است که شبانه روز در حال لگدکوب کردن جان توست و دلیل این لگدکوب کردن جان و دفن کردن روح دو چیز است: ۱- فکر سود و زیان ۲- خوف زوال.
یادت هست در ابیات پیشین مولانا عارف را چگونه تعریف کرد؟ در بیت ۳۹۴ گفت «حال عارف این بُوَد در خواب هم» و گفت که عارف «از احوال دنیا روز و شب» خفته است و کسی که روز و شب از احوال دنیا خفته است مسلم است که در فکر سود و زیان نیست.
چیزی در درون ما هست که «خوف زوال» دارد و برای «حفظ و بقاء» خودش «روز و شب در فکر سود و زیان» است و مدام در حال محاسبه و فکر کردن به کم و زیاد و سود و زیان است و به شدّت ترس دارد از اینکه نباشد و او قوهّ خیال تو را شبانه روزی در کار گرفته است برای محاسبات سود و زیان خودش چون ترس دارد از نیستی و نبودن و «خوف زوال» دارد و آن چیست و آن کیست در درون تو که به شدت ترس از نبودن و حذف شدن دارد و «خوف زوال» دارد و در «اندیشه سود و زیان» است.
مسلم بدان که جان تو و روح تو ترس از نابودی ندارد چرا که او میداند که دائمی است و همیشگی هست و برای ابد زندگی میکند و جاودانه است. پس آن کیست که ترس از زوال و نابودی دارد و شبانه روز در فکر سود و زیان برای حفظ و بقاء خودش است؟! این آیا همان «موش دزد» و همان «دزد لئیم» نیست؟!
این آیا «نَفس» تو نیست و این آیا «شخصیت مجازی» یا «ایگو» نیست که تو برای خودت ایجاد کردهای و برای حفظ و بقای آن شبانه روز در کار هستی که این «من مجازی» که برای خودت ایجاد کردهای را حفظ کنی و این «من مجازی» به شدت ترس از نبودن و نیست شدن دارد و همواره در فکر «سود و زیان» است. همین «من مجازی» است که حجاب آن «من حقیقی» شده است و این «من مجازی» است که آن «من حقیقی» و «روح الهی» را دفن کرده است و برای حفظ و بقاء خودش شبانه روز «جان را لگدکوب» میکند تا خودش را نشان دهد و تا خودش را حفظ کند!
و این جان که شبانه روز در لگدکوب خیال است «نه صفا میماندش نه لطف و فرّ» و نه میتواند به «سوی آسمان راه سفر» را پیدا کند! و چنین کسی را مولانا «خفته و خواب» میداند. کسی که «نه صفا و لطف و فرّ» برایش مانده است و نه «راه سفر به سوی آسمان» را میداند در واقع خفته است و در خواب است. کسی که در «تحت کنترل شدید» نفس و «قوه خیال» است و کسی که «او از هر خیال» امید دارد و با آن «خیال مَقال» میکند خفته است و در خواب است.
بنابراین در دو بیت قبلی ۴۱۲ گفت که «هر که بیدار است او در خواب تر» و گفت هر که به حق بیدار نیست و هر جانی که «به حق بیدار نَبوَد» در واقع خفته است و بیداری او «دربندان» است و درب آگاهی و دریافتهای غیبی او بسته است و در این سه بیت خفته بودن و در خواب بودن را کامل تعریف میکنند و روشن و واضح میفرمایند که: خفته آن کسی است «که او از هر خیال» «دارد اومید و کند با او مَقال» و خفته کسی است که در تحت کنترل قوه خیال است و با هر خیال اومید و گفتگو دارد و چنین کسی نه صفا میماندش و نه لطف و فرّ میماندش و چنین کسی راه سفر به سوی آسمان را گم کرده است و جان او شبانه روز در لگدکوب خیال است چرا که خوف زوال دارد و در فکر سود و زیان است. ترس از نیستی و نابودی دارد و برای همین شبانه روز در محاسبه و در فکر سود و زیان برای بقای خودش و برای جاودانه شدن دارد.
اگر چنین شخصی به وضوح و به شهود میدید و میدانست که او جاودانه است و میفهمید که او این جسم و این نفس و این قوای نفس نیست و او در واقع روحی است جاودانه که برای ابدیّت و برای همیشه زنده است و زندگی خواهد کرد و او اگر این چیزها را میدانست و اگر میدید دیگر نه ترس زوال داشت و دیگر نه به فکر سود و زیان بود و دست از لگدکوب کردن شبانه روزی جان برمیداشت و میفهمید و میدانست که وجود حقیقی و واقعی او جانی است و روحی است که جاودان است و از این به بعد او شبانه روزی در خدمت این روح و در خدمت این جان کار میکند و این شخص است که اکنون از خواب بیدار شده است و اینک او انسان شده است. او میداند که تنها دلیل حضورش در این دنیا کسب نور است و آمده است تا نور کسب کند و او دیگر شبانه روز دنبال کسب نور خواهد بود و شبانه روز در تلاش خواهد بود تا خودش را برای زندگی جاودانه و همیشگی و دائمی که در پیش دارد آماده کند و او میداند که نور میخواهد و معرفت میخواهد و حکمت میخواهد و عشق میخواهد و شبانه روز دنبال همین چیزها خواهد بود.
النَّاسِ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا
مردم خواب هستند! هنگامی که بمیرند، بیدار میشوند!
برای همین گفت: مردم در خواب هستند، وقتی بمیرند، بیدار میشوند! چون وقتی بمیرند میفهمند که ایشان روحی هستند الهی و میفهمد که او جسم نیست و او نفس نیست و او جان است و او روح است و اکنون بیدار میشود ولی بیداری اکنون او شاید زیاد کارساز نباشد و برای همین فرمودند:
موتوا قبل ان تموتوا
بمیرید قبل از اینکه بمیرید
سوال مهم اما این است که راه حل چیست؟! چگونه میتوانی بمیری قبل از اینکه بمیری و چطور باید از خواب بیدار شوی و بدانی و درک کنی که تو یک روح الهی هستی که دفن شده است زیر انبوهی خاک و یک «من مجازی» و یک «موش دزد» و یک «دزد لئیم» آن «من حقیقی» تو و «روح الهی» تو و آن «وجه الله» درون تو را دفن کرده است و جان تو را لگدکوب کرده است؟! راه حل چیست؟ چگونه بیدار شوم؟!
بخش ابتدایی پاسخ و راه حل مسلم این است که بدانی و ببینی که تو یک روح الهی هستی که دفن شده است در زندان جسم و این دیدن و این شهود البته شروع راه حل است و البته که بسیار امیدوار هستیم در ابیات بعدی مولانا ادامه پاسخ و راه حل برای این پرسش مهم را به ما ارایه کنند.
دیدگاهتان را بنویسید