بشنو
بشنوید ای دوستان این داستان که در واقع این داستان نقد حال ماست.
بود شاهی در زمانی پیش از این ، ملک دنیا بودش و هم ملک دین. در واقع همین زمان هم شاهی هست که مالک دنیا و مالک دین است و این پادشاه هر یک از ما هستیم. ما در واقع پادشاه وجود خود هستیم و مالک دین و دنیای خود هستیم. باید که سلطنت و پادشاهی کنیم دنیای خودمان را و دین و آخرت خودمان را. ما پادشاه وجود خودمان هستیم و همه مسایلی که در دنیای ما اتفاق می افتد و همه مسایلی که در دنیای دیگری اتفاق خواهد افتاد یک مسوول بیشتر ندارد و آن خود ما هستیم.
باید بدانی که تو پادشاه وجود خودت هستی و مالک همه مسایل دنیایی و دینی خودت هستی.
این پادشاه در سفری که در این دنیا دارد اتفاقا کنیزکی در راه می بیند و عاشق آن کنیزک میشود.
کنیزک هر گونه تعلقی است که ما در این دنیا داریم.
دقت کنیم که جان شاه غلام آن کنیزک شد ! ما غلام همه تعلقات دنیایی خود هستیم.
پول و عمر خودت را می دهی و آن کنیزک را می خری و از قضا کنیزک بیمار می شود.
همه کارهای این دنیایی همین گونه است.
شاه ما هستیم، شاه کنیزی می بیند و غلام او می شود. ما غلام چه هستیم ؟ غلام چه هستیم که می توانیم مال بدهیم و آن را بخریم و بعد از آنکه آن را خریدیم آن کنیزک بیمار می شود.
دیدگاهتان را بنویسید