بشنو
این آتش عشق است که در نی دمیده شده است.
یک عشقی بوده است و یک عشقی هست که در وجود مولانا افتاده است و آتش این عشق است که در نی وجود مولانا افتاده است و جوشش این عشق است که در این شراب مثنوی افتاده است. اگر این آگاهی که از مثنوی به ما میرسد را به می تشبیه کنیم، این شراب در اثر آن آتش عشق و جوشش عشق ایجاد شده است.
این نی و ناله نی یار و همدم هر که از یاری دور افتاده است میشود و پردههای نوای نی میتواند پردههای حجاب او را پاره کند. هر که از یاری دور افتاده است و هر که او دور ماند از اصل خویش همدم و حریف این نوای نی است و آن که از اصل خویش و از یار خویش دور مانده است و سینهای دارد شرحه شرحه از فراق، شنونده و حریف نوای این نی است که آتش عشق است و این آتش و این جوشش عشق و پردههای این آهنگ نی میتواند پردههای حجاب تو را پاره کند تا تو هم مانند نی از وجود خود خالی شوی و باز جویی روزگار وصل خویش.
آری پردههای این نی میتواند پردههای وجود تو را بدرد و آنگاه که تو بیپرده شوی و وجود تو از تو خالی شود، آنگاه است که تو هم نی میشوی و درون تو از تو خالی میشود و اکنون تو هم میتوانی نوای آن نی زن را بشنوی و وجود تو که بی پرده و از خود تهی شده است رسانهای خواهد شد که می تواند پذیرای نوای نی زن باشد. پرده در که شدی، از خود که خالی شدی آن آتش عشق در نی وجود تو هم خواهد دمید و تو هم رسانای نای نیزن میشوی.
نی همزمان زهری است که میسوزاند و تریاکی تسکین دهنده است. چنین زهر و پادزهری چون نی کجا سراغ داری ؟ چنین دمساز و مشتاقی که دیده است که لب به لب و دمساز آن نیزن است ؟! فقط نی است که لب بر لب نوازنده دارد و ندای او را به ما می رساند. دمساز و مشتاقی اینچنین نزدیک با نی زن کجا سراغ داری؟!
نی داستان این راه پر خطر و پر خون را تعریف میکند و قصههای عشق مجنون را تعریف میکند. همانگونه که زبان، مشتری دیگری جز گوش ندارد، محرم و شنونده این نوای نی فقط کسی است که بیهوش باشد. محرم و شنونده این هوش جز بیهوش نیست. این هوش را تنها کسی میتواند بشنود که هوش خودش را رها کرده باشد و بیهوش باشد تا بتواند شنونده آن هوش باشد.
وقتی که نوازنده با سازی مینوازد، آگاهی و هوش نوازنده از طریق نوای ساز به گوش شنونده میرسد. ولی فقط آن گوش که تربیت شده است و تمرین شنیدن کرده است میتواند شنونده آن هوش درونی نوازنده باشد. اگر چه ممکن است صوت ظاهری را بشنود ولی راهی به هوش باطنی پیدا نکند. تمرین شنیدن هم چیزی نیست جز رها کردن هوش جزئی خود و نشنیدن صدای هوش جزء تا در سکوت و نبود صداهای پارازیت گونه هوش جزئی بتوانی نوای آن هوش کل و آن نی زن را بشنوی. آری باید از خود خالی شوی، هوش جزئی خود را رها کنی تا به کلی بیهوش و بیخود شوی تا گوش تو محرم و شنونده آن هوش کل شود که نوازنده این هستی مینوازد.
دیدگاهتان را بنویسید