بشنو

فهرست مثنویchevron_leftدفتر اولchevron_leftپادشاه جهودchevron_leftتلبیس وزیر با نصاری

گفت: گفت تو، چو در نان سوزن است از دل من تا دل تو روزن است
من از آن روزن بدیدم حال تو حال تو دیدم، ننوشم قال تو
گر نبودی جان عیسی چاره‌ام او جهودانه بکردی پاره‌ام
بهر عیسی جان سپارم، سر دهم صد هزاران منتش بر خود نهم
جان دریغم نیست از عیسی ولیک واقفم بر علم دینش نیک نیک
حیف می‌آمد مرا کان دین پاک  در  میان جاهلان گردد  هلاک
شکر ایزد را و عیسی را که ما گشته‌ایم آن کیش حق را رهنما
از جهود و از جهودی رسته‌ایم تا به زُنّاری میان را بسته‌ایم
دور، دورِ عیسی است که مردمان بشنوید اسرار کیش او به جان»
کرد با وی شاه آن کاری که گفت خلق حیران مانده زآن مکر نهفت
راند  او  را جانب   نصرانیان کرد در دعوت شروع او بعد از آن