بشنو

فهرست مثنویchevron_leftدفتر اولchevron_leftپادشاه جهودchevron_leftداستان آن پادشاه جهود که نصرانیان را می‌کشت از بهر تعصب

گفت استاد احولی را کاندرآ رو برون آر از وثاق آن شیشه را
گفت احول: «زآن دو شیشه، من کدام پیش تو آرم؟ بکن شرح تمام»
گفت استاد: «آن، دو شیشه نیست، رو احولی بگذار و افزون بین مشو»
گفت: «ای استا ! مرا طعنه مزن» گفت استا: «زآن دو، یک را در شکن»
چون یکی بشکست، هر دو شد ز چشم مرد، احول گردد از مَیلان و خشم
شیشه یک بود و به چشمش دو نمود چون شکست او شیشه را، دیگر نبود