بشنو

فهرست مثنویchevron_leftدفتر اولchevron_leftطوطی بقالchevron_leftحکایت بقال و روغن ریختن طوطی در دُکان

هدیه‌ها می‌داد هر درویش را تا بیاید نطقِ مرغِ خویش  را
بعدِ سه روز و سه شب حیران و زار بر دکان بنشسته  بُد نومیدوار
می‌نمود آن مرغ را هر گون شگُفت تا که باشد اندر آید او به گفت
جَولَقیّی سربرهنه  می‌گذشت با سر بی‌مو، چو پشتِ طاس و طشت
آمد اندر گفت طوطی آن زمان بانگ بر درویش زد چون عاقلان
کز چه ای کَل ! با کَلان آمیختی؟ تو مگر از شیشه روغن ریختی؟
از قیاسش خنده آمد خلق را کو چو خود پنداشت صاحب دلق را