بشنو

فهرست مثنویchevron_leftدفتر اولchevron_leftپادشاه و کنیزکchevron_leftخلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک

نبضِ او بر حالِ خود بُد بی‌گزند تا بپرسید از سمرقندِ چو قند
نبض جَست و روی سرخ و زرد شد کز سمرقندی زرگر فرد شد
چون ز رنجور آن حکیم این راز یافت اصلِ آن درد و بلا را باز یافت
گفت: کوی او کدام است در گذر؟ او سرِ پل گفت و کوی غاتِفَر
گفت: دانستم که رنجت چیست، زود در خلاصت سِحرها خواهم نمود
شاد باش و فارغ و ایمن که من آن کنم با تو که باران با چمن
من غمِ تو می‌خورم، تو غم مَخور بر تو من مشفق‌ترم از صد پدر
هان و هان این راز را با کس مگو گرچه از تو شه کند بس جست و جو