بشنو
به پایان رسید
ـمولانا میگوید اگر آتش این عشق را نداری و بیهوش نیستی محرم این هوش نیستی و به نظر می رسد اینجا باید کتاب مثنوی را به کناری بگذاریم و برویم دنبال آن عشق و سوختن و بیهوش شدن.
یعنی می گوید کسی این بانگ نای را نمی شنود تا وقتی آن آتش عشق را نداشته باشد و مثل قران که می گوید کسی نمی تواند این قران را لمس کند مگر مطهر شده باشد ظاهرا مثنوی هم کسی نمی تواند بخواند مگر اینکه عاشق باشد و در آتش عشق سوخته باشد.
حال سوال این است که آیا ادامه دادن و خواندن مثنوی برای کسی که سینهای شرحه شرحه از فراق ندارد و آن آتش عشق را ندارد و بیهوش نیست سودی دارد یا اینکه باید کتاب مثنوی را به کنار بگذارد و برود دنبال عشق و بیهوشی؟
در این غم جدایی و بیقراری ما روزها آمدند و رفتند.
روزهایی که با سوز این عشق همراه بود آمدند و رفتند و چه باک که روزها بیایند و بروند وقتی تو با من هستی ای آنکه چون تو پاک نیست؟! اگر روزها بیایند و بروند برای آنکس که او را در خود نیافته است بزرگترین زیان است و این آمدن و رفتن همراه با یک نوع استرس و اضطرابی شاید باشد چرا که این عمر او است که دارد سپری میشود. مولانا اما آسوده است و میگوید چه باک است که روزها میروند وقتی تو با من هستی و تو با من بمان ای آن که چون تو پاک نیست. و البته برای آن که روزهایش با سوزی همراه نیست و با غمی پایان نمیآید باید که باکی باشد و همواره در خسران است کسی که نباشد با او که چون او پاک نیست.
فقط ماهی است که در این دریای […]