بشنو

فهرست مثنویchevron_leftدفتر اولchevron_leftمقدمهchevron_leftنی نامه

در غمِ ما روزها بیگاه شد روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت، گو: رو، باک نیست! تو بمان، ای آن که چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی، ز آبش سیر شد هر که بی‌ روزی‌ست، روزش دیر شد
در نیابد حالِ پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید، والسّلام!
بیگاه شد

به پایان رسید

بیگاه شد:

به پایان رسید

ـ

مولانا می‌گوید اگر آتش این عشق را نداری و بیهوش نیستی محرم این هوش نیستی و به نظر می رسد اینجا باید کتاب مثنوی را به کناری بگذاریم و برویم دنبال آن عشق و سوختن و بیهوش شدن.

یعنی می گوید کسی این بانگ نای را نمی شنود تا وقتی آن آتش عشق را نداشته باشد و مثل قران که می گوید کسی نمی تواند این قران را لمس کند مگر مطهر شده باشد ظاهرا مثنوی هم کسی نمی تواند بخواند مگر اینکه عاشق باشد و در آتش عشق سوخته باشد.

حال سوال این است که آیا ادامه دادن و خواندن مثنوی برای کسی که سینه‌ای شرحه شرحه از فراق ندارد و آن آتش عشق را ندارد و بی‌هوش نیست سودی دارد یا اینکه باید کتاب مثنوی را به کنار بگذارد و برود دنبال عشق و بی‌هوشی؟

آخرین ویرایش 1 اسفند 1400

در این غم جدایی و بی‌قراری ما روزها آمدند و رفتند.

روزهایی که با سوز این عشق همراه بود آمدند و رفتند و چه باک که روزها بیایند و بروند وقتی تو با من هستی ای آنکه چون تو پاک نیست؟! اگر روزها بیایند و بروند برای آنکس که او را در خود نیافته است بزرگترین زیان است و این آمدن و رفتن همراه با یک نوع استرس و اضطرابی شاید باشد چرا که این عمر او است که دارد سپری می‌شود. مولانا اما آسوده است و می‌گوید چه باک است که روزها می‌روند وقتی تو با من هستی و تو با من بمان ای آن که چون تو پاک نیست. و البته برای آن که روزهایش با سوزی همراه نیست و با غمی پایان نمی‌آید باید که باکی باشد و همواره در خسران است کسی که نباشد با او که چون او پاک نیست.

 

فقط ماهی است که در این دریای […]

آخرین ویرایش 1 اسفند 1400